این روزها که بر ما می گذرد،
به اندازه تک تک ثانیه ها،
ضرب در دانه دانه ی قلب های متاثر و غمگین،
به توان میلیون ها دفعه ای که آدم ها در این دنیا به یادش می افتند،
روایت و داستان از سردار هست برای شنیدن،
و اشک و ناله هست، برای داغ و جاری شدن...
من یکی اما
دوست دارم زودتر زمان بگذرد و برسیم به خط پایان!
آنجا که صحنه عدل الهی برپا می شود…
همان جا که می گویند غضّوا ابصارکم! و بعد فاطمه سلام الله علیها، عبور می کند- با همان روضه ها که می دانیم…-
در این یک سال مدام از خدا خواسته ام،
در آن شلوغی های محشر،
که می دانم حال و روز خوبی نخواهم داشت،
لحظه ای رخصتم دهد تا نگاه تان کنم!
من مطمئنم، سلسله ی یاران خمینی
خونین و زخم خورده،
خاکی و سوخته و ارباً اربا
اما درخشان و سربلند
چهره محشر را متفاوت خواهند کرد.
سلسله ای که صدها چهره ی درخشان دارد؛
آوینی و چمران و متوسلیان
سید عباس و عماد و جهاد مغنیه
ابومهدی و شیخ باقر النمر و زکزاکی
شهریاری و احمدی روشن و فخری زاده
حججی و صدرزاده و همدانی دارد،
و قاسم سلیمانی دارد!
و من، که غبار آلود و نادم و خسته،
ناتوان از نگاه به چهره انبیاء و اولیاء،
تنها می خواهم لبخند شما را از رضوان الهی ببینم!
اجر حقیقی مجاهدت های تان را!
قهقهه مستانه ی شهدایی تان را!
و بعد، تنها افتخار کنم که من هم از تبار اینانم!
و روزهایی چند در این دنیای خاکی، برایشان اشک ریخته ام …
هرچند روسیاه و جامانده
به یاد شهید یک و بیست دقیقه تمام شب های جمعه مان، در این آخرین شب جمعه ی اولین سال!
#سردار
#مرد_میدان
موضوعات: اخلاق
لینک ثابت
[شنبه 1399-10-13] [ 09:44:00 ق.ظ ]